ديشب به منزل دوستم خانم ترابی رفتم
. وقتی که وارد منزلشان شدم،
پسرخانم ترابی را ديدم که داشت با چند تا از دوستانش در استخر منزل
بازی می کرد
. خانم ترابی را ديدم که داشت در آشپزخانه غذا درست
می کرد
. شوهرش داشت در اتاق نشيمن روزنامه می خواند. او جلو آمد و
به من سلام کرد
. خانم ترابی من را به اتاق پذيرايی برد.